بدون درس -

فاطمه کشاورز

بدون درس.

انشا در مورد زهرا، چشمانش، مهمانی، شکست، دوستش؟

جواب ها

n...

بدون درس

*** زهرا دختری بود با روحی بزرگ و قلبی مهربان. چشمانش، دو دریای عمیق، داستان‌های زیادی را در خود پنهان داشتند. برق شادی در آن‌ها می‌درخشید وقتی که در جمع دوستانش بود، و غم و اندوه زمانی که سایه‌ای از ناراحتی بر دلش سنگینی می‌کرد. آن شب، مهمانی بزرگی برپا بود. همه شاد و خندان بودند، اما زهرا گوشه‌ای نشسته بود و در فکر فرو رفته بود. دوستش، سارا، با چشمانی اشک‌بار به سمتش آمد. سارا در مسابقه‌ای مهم شرکت کرده بود و با شکست مواجه شده بود. آرزوهایش بر باد رفته بودند و حالا، جز غم و ناامیدی چیزی در وجودش حس نمی‌کرد. زهرا با دیدن دوستش، قلبش به درد آمد. او خوب می‌دانست که سارا چقدر برای این مسابقه زحمت کشیده بود. زهرا دست سارا را گرفت و او را به گوشه‌ای دنج برد. چشمانش را با مهربانی پاک کرد و گفت: «می‌دانم که الان خیلی ناراحتی، سارا. اما این پایان راه نیست. شکست، بخشی از زندگی است. مهم این است که دوباره بلند شوی و به راهت ادامه دهی.» زهرا از تجربیات خودش برای سارا گفت. از روزهایی که او نیز با شکست مواجه شده بود، اما ناامید نشده بود و دوباره تلاش کرده بود. زهرا به سارا یادآوری کرد که او چه استعدادهای بی‌نظیری دارد و نباید اجازه دهد که یک شکست، او را از رسیدن به آرزوهایش باز دارد. سارا با شنیدن حرف‌های زهرا، کمی آرام شد. چشمانش دوباره برق امید زد. او فهمید که زهرا راست می‌گوید. نباید تسلیم شود. باید دوباره تلاش کند و به آرزوهایش برسد. آن شب، زهرا نه تنها دوستش را از غم و اندوه نجات داد، بلکه به او یاد داد که چگونه با شکست روبرو شود و از آن درس بگیرد. زهرا با چشمان مهربان و قلب دلسوزش، نوری در دل دوستش روشن کرد و به او نشان داد که همیشه امیدی هست. مهمانی با تمام شادی و سرور خود، به زهرا یادآوری کرد که ارزش واقعی زندگی، در کمک به دیگران و به اشتراک گذاشتن غم‌ها و شادی‌ها با کسانی است که دوستشان داریم.

سوالات مشابه